نوشته شده توسط : صادق

 

 

سيــــــــــــــــــــــــــــلام

 

شطورين؟!
خوبين؟

زن و بچه ها خوبن؟!


مرد و بچه ها چطور؟!

Ladies and gentlemen


اينجانب مواردي را به استحضار ميرساند :

با سلام

 

خب بالاخره انتخاب واحدم كرديمـــ

ترمه جديد هم كه انگار شروع ميشه اما ما دير تر ميريم طبق معمول چون ميخوام با خانواده بريم يك سفر تهران گشت بزنيم به مدت 9 روز

از 3شنبه ميريم  تا 5شنبه هفته ديگه..

بريم يك هوايي عوض كنيم مرديم از اين خستگي(يكي بگه كجاي هواي تهران خوبه كه ميخوام برم هوا عوض كنم!!)

اميدوارم اونجا برف بياد با پسر عموم بريم برف بازي!! بریم بترکونیم

حالا بعدا خلاصه كار هايي كه تو تهران كردم رو ميگم وقتي برگشتم..

خب اين هفته يك سري مطلب گذاشتم براي كل مدتي كه نيستمـــــــــ

كلا روي هم شد 15 تا مطلب

سر بزنيد نظر بدين براي همه مطالب بگين چطوره خوبه يا نه!!!

دو تا تست روانشناسي گذاشتم، حتما بخونيد..


به مناسبت اربعین یک مطلب با عنوان "مقاله يزيد در سال 61هجري" گذاشتم حتما بخونیدش

و يكم هم از دست نوشته هاي خودم(حتما نظر بدين)

ديگه همين

شاد و پيروز باشين

در زیر هم دلنوشته های خودمهــــــــ


بخونید و نظر بدینــــــــ


 

 

باز بر فراز اقيانوس سياه تاريكي ذهنم پرواز ميكنم، سكوت خشم شب را مي شكند و همه جا مانند قبرستاني ساكت مي شود. ماهي هاي قرمز در دل اقيانوس حركت ميكنند.

به سوي آن ها با شتاب مي رومــــ يكي از آنها را به دندان مي گيرمـــــــــ و به راه خود ادامه مي دهمـــ.

در راه باد و طوفاني وحشتناكي به راه مي افتد و تمام وجودم را مي لرزاند. همه ماهي ها به آسمان ميروند و اقيانوس تيره و تار تر مي شود، ديگر سكوت جايش را به غرش هاي رعد و برق هاي آسماني مي دهد انگار قيامت شده.

من در آن بين ماهي قرمز كوچكم را با دندانم نگه داشتم كه مبادا از دست دهمش.

ناگهان غرشي از آسمان برخاست كه با آن غرش من از جا پريدم و بيدار شدم. چه بد خوابي بود به سياهي رنگ قلمم...

 


اینم یک سری جملات که بعضی هاش ماله خودمه .ی


انسان گناهکار پیش از اینکه در مقابل عوامل بیرونی تسلیم شود در خود می شکند و حقارت را پذیرا میشود.


در مواقعی که کسی در حق تو اشتباهی مرتکب شده تو نیز خودت را کمی مقصر بدان،و سعی کن تو اول غذرخواهی کنی.‎


 کسی که در درون خود بزرگ است ، نیازی به تحقیر و  کوچک شمردن دیگران ندارد.


 گاه زخمی که به پا داشتم ، زیر و بمهای زمین را به من آموخته است.


 برای خودت زندگی کن نه دیگران


تو خدایی و خدایی می کنی من خدا نیستم پس ناخدایی میکنم


روزگاری مردم زمین میپنداشتند که ماه همان خورشید است که در شب بی فروغ میشود ، اما من بر این باور بودم که خورشید عاشقیست دل سوخته که در روز ، عاشقان را دل گرم میکند و در شب ، سر پناهیست برای عاشقان دلسوخته ، برای همین است که ما شب را بیشتر دوست میداریم ، زیرا خرشید شب (ماه)،یاد آور معشوقمان است.


"در این روزگار مردم عشق را در کوچه و بازار جست و جو میکنند.  نمی دانم،نمی دانند تو در قلب آنانی"

    

  خدایا!! به من بیاموز که بر خویش باشم نه برده خویش.

 


"رهایی را بهر تو،بهانه ای ساخته ام برای پرواز"


اگر در زندگی مثل دوچرخه سواری باشی که فقط جلوی دوچرخه اش را می نگرد قطعا به زمین خواهی خورد ، سعی کن در زندگی به دور دست بنگری.


   به لحظه ای که در آن هستی فکر کن ، چون ممکن بود این لحظه رخ ندهد.

 

امتیاز یادتون نره

نظر یادتون نره!!!!

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته , سخن ,
:: بازدید از این مطلب : 402
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

يعني ميشه دوباره

دستت بياد تو دستم

پشيموني نداره

حالا كه اينجا هستم

ديگه نمي شه باشي اوني كه من مي خواستم

عوض شدي يه دنيا

برو كه من نخواستم



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 310
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

وجودت را نمي خواهم

غروبت را نمي خواهم

نمي دانم كه مي داني

تو را اينگونه نمي خواهم

تورا من چشم در راهم

آري، گنه كارم

از اين دل كه خشكيده

چه مي خواهي كه بردارم



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 387
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق


 

 

آخرين لخظه است كه مي خوانم

آخرين لحظه است كه بيدارم

آخرين لحظه است كه ميبينم تو را

آنچنان عاشقانه مي خوانم تورا

 

آخرين لحظه است كه از پل مي گذرم

آخرين لحظه است و آرام مي دوم

آخرين لحظه است كه با ناله اي

فرياد مي زنم "جا مانده اي؟!"

 

آخرين لحظه است اين ديدار ما

آخرين لحظه است از عشق ما

آخرين لحظه است كه با تو مي روم

اين راه طولاني بي انتها

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 308
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

شنيدم دنبال شمارم ميگردي

چيه قديما اونو گم ميكردي!!

دور و برم پيدات ميشه يهو

هر جا كه ميرم ميبينم تو رو

ميگن كه تازه فهميدي عشق چيه

ميگن پشيموني كه زندگيت اين شكليه

خالي از من

نبودنم

ديدي درد داره نبودنش؟!

نبودن عشقش كه بهش محتاجي!!

از فقط يه بغل مي خواي تا باشي

اما نيست و نميخواد باشه

اينه كه درد رو مياره كه نباشه

تو نبودي اون روز كه من خواستم

گريم رو ديدي اما من!!

نخواستم تو رو غمگين ببينم

اين بود مزدي كه من ديدم

وقتي كه رفتي و تنهام گذاشتي

عشقت رو تو قلبم جا گذاشتي

حالا ديگه قلبي نمونده

برو كه ديگه عشقي نمونده

 

 


 

روزها كه به من سخت گذشت و تو نبودي

 

روزها كه دلم شكست و تو نبودي

روزها كه بدون تو گذشت و تو حتي به من فكر نكردي

روزهاي تنهاييم را ميتواني بشماري!!!

آيا قادر هستي؟!!

بد نكرده بد ديدم

آنچنان غمگينم كه نداني و نتواني چگونه مرا شاد كني

برو ديگر نخواهم با تو بودن را

كسي را دارم كه مرا مي فهمد

مرا دوست دارد

بي هيچ منتي

و هر روز اسمش را بر فراز قله قلبم فرياد ميزنم و

ميگويم:

خدااااااااااااا!!!!

 

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: برچسب‌ها: صادق ,
:: بازدید از این مطلب : 324
|
امتیاز مطلب : 83
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

باز آمدی در این شب سیه پوش

ماه آمد و شبم را سیه کرد

آری ماه،

همان ماهی که تو را گرفت و مرا آزاد کرد

ای کاش هیچ وقت شب نمی شد

گر می شد ، کاش ماه پیدا نمی شد

می خواهم فراموشش کنم

اما،

در این شب تنهایی آمد به خواب من

گفت : عاشق نمی مانی؟؟؟

ماه را صدا زدم

گفتم بیا بگیر

دست مرا بسوی

آسمان ببر

گفتا : همین است رسم عاشقی

از عشق دوری است

بر عاشقان غمی

من را ار آسمان

تنها یک چیز بوده است

تا تو بیایی و

جان بر تو من دهم.



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 325
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

·         قدم هایم را آهسته بر میدارم تا در این سکوت پیدایم نکنند....!


 

·         در این سکوت دل خراش ، جای فریاد تو خالی ست...............


 

·         سکوتم را شکستند ، گفتم : چرا؟؟؟
گفتنند : بیا تنهاییت را با ما جشن بگیر....


 

·         مدادم را تیز میکنم و خطم را ریز ، تا حرفم در دلت جا شود.....


 

·         من در این خلوت خاموش سکوت ، اگر یادی از تو نکنم می شکنم....


 

·         یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟؟؟سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟؟؟
برایش صادقانه مینویسم برای آنکه باید باشد و نیست!!!!!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 334
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

در این روزهای رنج آور

تنها دلم با من

چه ها کرده است ، چه ها کرده است

مرا عاشقی خواند

که در کلبه گرفتار است

به او گویم

که گه گاهی

به این دل نوری تابان است

از او خواستم تا

در من آشوبی به پا دارد

که در خود من ندیدم

کز عشقی دلم به داد آید



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 272
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

بهار آمد و من هنوز اهل قلمم

خدایا این را مدیون توام

بارالهی!!! این چه حکمی است میزنند بر قلمم؟؟؟

می گویند : عاشقان حق نوشتن ندارند !!! هرگز....

مگر کسی که عاشق است نمی داند نوشتن را ؟؟؟؟

می گویند : عاشقان دیوانه اند ، نمی دانند نمی دانند!!!!

مگر دیوانگی جرم است؟؟؟ نمی دانم نمیدانم....

از این که آنان را از عشق خود آگاه سازم عاجزم!!!

گر آنان میدانستن که تو کیستی!!!

نمی دانم ، توان زندگی داشتند!!!!!!!

نمی دانم نمی دانم.....



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 327
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

کودکی ، نکردم تا بزرگ شوم

 

و زمان چه دیر میگذشت !!!!!!!!!!!!

امروز سال ها آنچنان زود می گذردند

که تمام زندگی برایم...

بچه بازی می نماید."میلاد تهرانی"


 

آنچنان در دریای تو غرق خواهم شد

که تمام غواص ها به احترامم سک.ت کنند

و تمام نجات غریق ها عاجز از نجاتم باشند."میلاد تهرانی"


 

پلاک خانه ما فرد است...

روزهای زوج مجبوریم در خیابان بخوابیم!!!!"میلاد تهرانی"


 

سکوتم را شکستند ، نمی دانستد در پس این سکوت فریادی پنهان است.



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 288
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

·         امید را در چشمان پر از اشک کودکی پیدا کردم ، که گر چه پدرش مرده بود اما ، هنوز گاه گاهی  به در خانه خیره می شد....!

·         خدایا!!!
گر جهان نیست . نابود شود باکی نیست....
اگر تو را در جهانم نبینم مرده ام.....

·         با انسان ها همرنگ می شوم ، که مرا مریخی نخوانند....!!!!

·         هستم!؟
نمی دانم بودنم بهر کیست!؟
بودنی ها را چه می خوانند ، چیست!؟

·         عینکی به چشم میزنند ، تا خردمند شوند...!!؟



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 301
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

سرم بر تنم کودکی می کند

درونم به آتش میکشد ، خاک بازی می کند

بر سر در قلبم نوشتم:

"جیزه!!!! نیا این طرف...."

که با این حرف خواستم او را برانم از تنم

ولی او باز کودکی می کند

چرا که نمی دان که جیز چیست!!!!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 340
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

نیست،

نیست وجودم در تنم

نیست آبرویی در برم

نیست آرزویی در خیال

و نیست عشقی در دلم

این من نیستم که نیستم

در زیستن هم نیستم

هستیم نیست شد

نیستیم نابود...

در زندگی اینگونه زیستم

اما زندگی هم نابود شد

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 286
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

·         مجبورم میکنندکه هیچ پرنده ای را بی قفس نکشم....

·         آبی دریا را دیدم و پنداشتم آب آبی ست ، وقتی آب را دیدم  فهمیدم خدا کیست...!

·         دوست آن است که آشکارا شکایت میکند/دشمن است آن دوست که در پشتش حکایت میکند

·         مجبورم آه را بی کلاه بکشم...!

·         تابستان آمد ،اما گرمی آن به گرمی وجودتو نیست...

·         بهار آمدو رفت ، اما چه کسی میداند بهاره وجوده من کجاست؟؟؟

·         آسمان آبیست در دلم غوغاییست/تا کی می شود در برکه گریست

·         فریاد میزنم ، فریاد رس من کوووووووووووو؟!

·         نیست بودن بهره من شیرین تر از خاموشیست...

·         خواب در چشم ترم میشکند.......!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 356
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

چشم در چشم تو من نیست می شوم

بر چهره ام آب می پاشند خیس می شوم

بیدار می شومُ باز میبینم تورا

با دیدنت دوباره  تو من نابود می شوم



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 345
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

روزگاری مردُم زمین می پنداشتند که ماه همان خورشید است که در شب بی فروغ می شود ،اما من بر این پندار بودم که خورشید عاشقی است ، دل سوخته که در روز عاشقان را دل گرم می کُند و شب سر پناهی است برای عاشقان دل سوخته.

برای همین است که شب را بیشتر دوست میداریم،زیرا یاد خاطری است از چهره معشوقمان.



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 410
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

مزدی دز حال تمیز کردن اتوموبیل تازه خود بود، که متوجه شد پسر ۸ ساله اش روی اتومبیل خط می اندازد مرد با عصبانیت چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد  بدون اینکه متوجه آجری که دردست او بود بشود،در بیمارستان کودک انگشتانش را از دست داد.

 

 کودک پرسید: پدر! انگشتان من کی دوباره رشد میکند؟!

مرد نمیتوانست سخنی بگوید،بسمت ماشین بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین و چشمش به خراشیدگی که کودک کرده بود افتاد که نوشته بود:

دوستت دارم پدر!!

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 340
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

ديگر دوسستت دارم هم كهنه شده است . يا ! يا ؟



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 385
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

يك بار سكـــــــــــوت كردم و گفتــــــم اين نيز بگذرد!!

 

بار ديـــــــــگر هم بگذرد؟!
اما براي چنـــــــدمين بار اســــت كه تــــو مرا ميشكني؟!!

ديگر ساكـــــــت نميــــــــــــ  مانمـــــــــــــ !!!

پـــــــرواز خواهمــــــــــــ كــــرد!!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 315
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

تو بگويي برو مي رومــــــــ!!

 

اما حالا چرا؟!
من كه مانده ام زير چرخ تريلي غمـــــ مخور!!

زندگي جريانيست كه مـــرا ميبرد از عشق به جنون!!!
آنچنان كه مي بيني...

عشق را در دلت جاري كن..

مرا باور كن،عاشقانه ميخوانم..

دوســتــــت دارم،اما نميدانم..

آيا زنده مي مانم!؟



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 349
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

تو اگر مي دانستي ....!!!

 

 

گاهي در سخن نگفته بيشتر ميشود تامل كرد...



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 299
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

قلمم را بــــــــــــر مي دارم تا بنويســــــــــــــــــم

 

 

سكوت

 

آرامــــش مي خــــــــــــواهم ....         



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 398
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

يادم باشد: بايد در برابر فرياد سكوت كنم و بر سر سياهي ها تور بپاشم.

 

يادم باشد: سنگ خيلي تنهاست بايد با او هم لطيف رفتار كنم نكند كه دل تنگش بشكند.

يادم باشد: براي درس دادن و درس گرفتن به دنيا آمده ام نه براي تكرار اشتباهات.

 

ادامه دارد...



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 398
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

این کودکان به چه جرمی وحشیانه شکنجه می شوند؟  من که خونم به جوش اومد وقتی دیدم

 

 

از دير باز در بسياري از شهرهاي شیعه ايران آئين قمه زني رواج دارد. اين عمل بخصوص  در روزهاي محرم با شدت فراواني انجام مي گيرد. بسياري از اين مردمان اعتقادات عجيبي در اين رابطه دارند و همگي علت انجام اين كار را ثواب بردن از اين عمل مي دانند.

 

 براستي چرا برخي اينگونه وحشيانه اين عمل را روي فرزندان خود انجام مي دهند؟ و تا كي ما بايد شاهد اين گونه رفتار ها باشيم؟

 

عكسهايي در رابطه با قمه زني روي كودکان بازم در ادامه مطلب

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , عکس های جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 427
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

خدایا تو بزرگی و بزرگ بودن از آن توست!!

پس به بزرگی وجودت از تو میخواهم تنهایم نگذاری...

 

تو رحیمی تو غفوری

از تو میخواهم آنچه کردم که بد کردم را پاک کنی

پاک کنی از صفحه سفید زندگی ام.

 

تو ستاری تو پوشنده همه گناهانی

پس نگذار آبرویی که از من پیش تو رفته

پیش دیگران هم برود

زیرا آنان چون تو بخشنده و غفور نیستند و در آنی مرا رها میکنند و تنها میگذارند.

 

تو را میخوانم

 

شاید دیگران بگویند حال که به بنبست خورده ای به سراغش میروی؟!!

 

سکوت میکنم چون جوابی ندارم !!!

من خجالت میکشم...

درست است کوتاهی کرده ام

                اما پشیمانم

                             پشیمانم

 

خودت گفتی که توبه کنندگانت را دوست میداری ، درست نیست؟

 

 

تو را میخوانم

که تویی همه وجود من

مرا یاری کن

                                       

                 تو را میخوانم

 

             تو را میخوانم

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 481
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

چرا همه برای رسیدن می دوند؟؟!!

چرا هیچ کس حواسش به بچه ای که زیر دست و پا مانده و فریاد میزند:

                                        کمک!!!

                                                          کمک!!!

                                                                                             نیست؟!!

در آن سوی راه چیست؟

جز راهی که به این سو ختم میشود؟؟!!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 447
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

نيستي تا ببيني نيست شدم از نيستيه وجودت

 

نيستي تا بداني هستيم بر باد رفت،تنها تو ماندي در دلم

 

نيستي تا ببيني از دلم خون ميچكد اي نازنين

 

نيستي از عشق بخواني كه به من جان دهي

 

نيستي و نبودي كه چگونه در غمت شعر گفتم

نيستي و نبودي آن روز كه زخم ها خوردم

 

نيستي و نبودي نازنين تا ببيني روزگار چه به سرم آورده است

 

حيف شد نيستي..

 

آن همه بدبختي،آخر خوبي نداشت!!

 

كاش تقدير را ميتوانست از نو ساخت!!

 

               مينويسم،زندگي؟!!

 

                          اين نيست تقديرم!!!

                                            

                                                     آي سرنوشت...!!!!

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 459
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

يك زماني دلم با تو بودش

يك زماني دست به دامن تو بودم

آن زمان رفت بجايش

كاشت حسرت با تو نبودن

آه اي نازنينم

آه اي آسمان غمگين

ببار بر سرم سنگي

كه نخواهم زنده بمانم

چرا كه ندارم ياري

زمونه آي زمونه چرا با من چنين كردي

ندانستي كه بي او من اسيرم؟؟!

رهايم كن مرا با غم و سختي هايم

رهايم كن

رهايم كن

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 454
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

 چشم هايم را ميبندم 

 به دور خيره ميشوم و پنجره ي ماشين رو بالا ميدهم

 شايد اينگونه صداي ناله و فرياد بچه كوچكي را كه با بغض ميگويد :

" آقا تو رو خدا يك دونه بخر!! " 

را نشنوم.

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 386
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

Image Hosted by Free picture hosting at www.iranxm.com

 

چشم هاي خيس

دشت هاي پر از سنگ ريز

آسان ميتوان گريست

آسان ميتوان نوشت

زندگي اين است

بازي با سرنوشت

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 396
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

I wanna be alone

I wanna go somewhere

That you don't know

I wanna be with my dreams

Don't call me when I leave

Because I don't want to see you any more

You aren't that girl that I've seen

You have change

You have change more than you think

I couldn't wait any more

Well that mean I wanna go

I want to go!!!

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 489
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

از كنارت رد

مي شدم

ديدمت يهو

بهت خيره شدم

اما

نديدم تورو

اره نشناختم

اوني كه با من بود اينه؟!


اوني كه حتي يه لحظه نميتونست دوريم رو تحمل كنه اينه؟!!

چه عوض شدي؟!

انگار دوريم بهت ساخته

انگار فقط من بودم اوني كه باخته

با نگات بهم زل زدي

با لبات پوزخند زدي

اين بود عشقي كه ازش حرف مي زدي؟!!

پس نگو كه منو خواستيو

من تركت كردم..

اگه باور نداري ببين در حال مرگم!!

ديگه عادت كردم به نبودنت

يا حتي يه لحظه نديدنت

برو ديگه

اينجوري بهتره

من ديگه اون من نيستم

عوض شدم

دينت با نديدنت فرقي نداره

بسوز!! كه ديگه خندت دردي نداره!!

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 387
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

  يك روز داشتم با يك مردي صحبت مي كردم بعد يك مدتي بحث رسيد به اينجا كه من پرسيدم:

پرسيدم: شغلتون چيه؟

گفت: بيكار!!

پرسيدم : قسط داريد؟

گفت: يك قسط شيرين 5000000 تومن.

پرسيدم: ماهي چقدر بايد قسط بدي؟

گفت: 200 هزار تومن.

يك سوال گنده تو ذهنم بوجود اومد كه چطوري زندگي ميكنه با اينكه زن هم داره و اين همه قسط و بيكار و...

خلاصه پرسيدم ازش اون در جواب گفت داستان من اينطوريه:

من يك مغازه لوازم آرايشي داشتم و بعد بعلت كم بود پول مجبور به فروش شدم اما كمي جنس رو دستم باد كرد كه داره فاسد هم ميشه.  تازه !! هنوز دارم قسطشم ميدم. بعد با ماشينم كار ميكردم تا خرجيه خونه رو در بيارم ، بد نبود در ميومد اما تا اينكه يه روز كه گواهي نامه همرام نبود پليس جلوم رو گرفت و گفت: كارت ماشين و گواهي نامه لطفا؟!!

گفتم: اگه اجازه بدين بگم از خونه گواهي نامه رو بيارن خدمتتون الان يادم شده كه بيارم.

گفت: نه پسرم نيازي نيست بيا اينجا رو امضا كن.

منم نخونده امضا كردم و بعد گفت : خب ماشين ميره پاركينگ!!

من فكم افتاد با خودم گفتم نه به پسرم نه به پاركينگ رفتن نه به اين لحن؟!

گفتم: جناب سروان اين چه كاريه اين ماشين وسيله نون درآوردن منه با اين ماشين خرجيه خونه رو در ميارم.

پليسه قبول نكرد و پاش رو تو يك كفش كرد كه بايد بره پاركينگ. خلاصه رفت.

رفتم پاركينگ ماشين رو بگيرم گفتن براي عدم خلافي اقدام كن.

رفتم اتفاقا يه حاجاقا بود!!!

گفتم: سلام العليكم حاجاقا!! گفتن براي عدم خلافي بيام جا شما بايد چقدر بدم؟

گفت: 90 تومن به بالا حالا چقدر بنويسم؟

گفتم چه خبره حاجي؟

گفت : عدم نداشتن گواهي نامه.

گفتم: حاجي دارم اما نياورده بودم الانم اينم گواهي نامه.

گفت: اين قانونه.

گفتم چه قانوني من ندارم كه بدم چجوري ميخواين بدم؟

خلاصه به هر دري زدم نشد. رفتم راهنمايي رانندگي يك جوري برخورد كردن كه دو تا پا داشتم دوتا ديگه هم قرض كردم در رفتم، با خودم گفتم به درك بريم پول رو بديم تا كتك نخورديم.

رفتم گفتم: حاجي همون 90 تومن رو بنويس و بعد نامه  پامه ها رو داد تا برم كاراش رو بكنم الانم كه اينجام بعدهم بايد برم دوباره دنبال بدبختيم.

گفت: حالا به من چي ميگن؟

من گفتم: يك ثروت مند و خنديدم!!

اونم آهي كشيد و گفت: آره واقعا !!!

و بعد خودشم  خندش گرفت!!

گفتم: ايشالا خدا كمكتون ميكنه!!

مرد كمي مكث كرد و گفت: نميدونم ، ايشالا..

بعد رفت..

جدا چرا اين اتفاقا سر كسي مياد انقدر بد شانسي؟

اصلا به شانس اعتقاد دارين؟

ميتونست بدتر هم باشه؟

البته ميتونست بهترم باشه؟

نظر شما چيه؟

البته به مملكت هم بر ميگرده ولي من از موضوع سياسي خوشم نمياد و اصلا نميخوام ديد سياسي داشته باشم.

بگم كه از اين بدترش هم ديدم كه اين مرده اگه ميديد اميدوار ميشد.

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 437
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()